صــــــور

یک مشت حرف دل برای اهل دل

صــــــور

یک مشت حرف دل برای اهل دل

عکس انتخاباتی با کت احمدی نژاد

     یا چگونه یک نویسنده سیاستمدار می شود نام کتاب جالبی است به قلم محمدرضا سرشار همان رضا رهگذر خودمون در قصه های ظهر جمعه رادیو. نمی دونستم برای دوره ششم مجلس از تهران نامزد شده و اسمش تولیست جامعه روحانیت مبارز تهران هم بوده ! همونطور که نمی دونستم دست نوشته های اون روزاشو چاپ و منتشر کرده برای همین وقتی تو نمایشگاه کوچک کتاب که تو ایستگاه متروی بهارستان برپا بود کتابو دیدم هم تعجب کردم هم کنجکاو شدم برای اینکه بدونم چی نوشته بخصوص که عنوان کتاب هم خیلی بودار و خیلی تودار بود !! مدتهاست نوشته جدیدی از این نویسنده ندیدم که شاید دلیل اون درگیر شدنش تو کارای اجرایی و تدریس و ... باشه شایدم بدجوری غرق نقد کاردیگران شده و نوشتن رو کمتر حال و مجال داره؟ نمی دونم به هرحال کتاب و تو دستم گرفتم و نشون به اون نشون که از همون ایستگاه بهارستان تا برسم کرج خوندمش و کم لذت نبردم از خودندن بعضی اتفاقات پشت پرده ده سال پیش و شنیدن (= خوندن) مطالبی که شاید هیچ وقت به گوشم نمی رسید اگه دری به تخته نمی خورد و محمدرضا سرشاری نامزد انتخابات مجلس نمی شد و نمی نوشت شرح آنچه بر او رفته در آن روزها را !

البته اینم بگم که مثل همیشه تا می تونسته از خیر تعریف از خود و کلاس گذاشتن برای خودش نگذشته این آقای رهگذر ! در کنارشم هرجا که جاش بوده گفته که اصلا اهل خودنمایی و تعریف از خود وغیره نیست و الخ ... حالا وقت نقد آقا رضای قصه گو نیست بگذار تا وقتی دگر فعلا پیشنهاد می کنم کتابو پیدا کنید و بخونید . پس فعلا

درباره کتاب سری به اینجا و اینجا بزنید بد نیست  

عکس کتاب

نام : عکس انتخاباتی با کت دکتر محمود احمدی نژاد یا چگونه یک نویسنده سیاستمدار می شود

نویسنده : محمد رضا سرشار ( رضا رهگذر )

ناشر : انتشارات سوره مهر

نوبت : اول – 1388

قیمت : 28000 ریال ( در نمایشگاههای کتاب مترو با بیست درصد تخفیف قابل ابتیاع است )

هممون موندیم بی دوست

گفت : تو اگر دوست می خواهی باید مرا اهلی کنی !

پرسید اهلی کردن یعنی چه ؟

گفت : یعنی ایجاد علاقه کردن یعنی محبت ...

این قطعه با اندکی تلخیص از داستان مسافر کوچولو است که یکی از سرنخهای اصلی داستان مارمولک بود . اما این روزها خدا نکنه که بخوای اهلی کنی کسی رو یا دلت بخواد دوست باشی با کسی ! دمار از روزگارت درمیاد که هیچ احتمالا تا آخر عمر باید تاوان این دلخواسته ی دردسرساز رو بدی با اعمال شاقه البته .

طرف (هرکی که باشه) اولین بار که سلام می کنی میگه سلام و یه طوری نگات می کنه انگار تو چله ی تابستون گفتی لباس بپوش لرز نکنی !! دفعه ی دوم از جواب سلامش فقط سین زیرلبی و کشدارشو می شنوی و صد البته نگاه عاقل اندر سفیه مشکوک مظنون چی می خوای از جون من ؟!! اولین فکری که می کنه اینه که این یارو یا از قیافم خوشش اومده یا چشم به پولم داره یا کارش پیشم گیره خودم خبرندارم یا می خواد رو مخم راه بره  و ... و هزارتا فکر ناجور دیگه که به دلیل مسائل اخلاقی اینجا نمیشه گفتشون . تو هم که می خوای دوست بشی خیر سرت بعد از سلام دوم و سوم با خودت فکر می کنی زیاد تحویلش نگیرم پررو میشه فکر می کنه چه خبره این یارو داره کلاس می زاره حالا ما یه سلام کردیما و آخرش بی خیال میشی و بی خیال میشه !

اینجوریه که هممون موندیم بی دوست ...

زندگی یا زردگی ؟

از روزی که بشر متولد نشده بود هنوز، کلی تعریف برای زندگی وجود داشت که بعدترها از بعضیاش استفاده شد از بعضیاش نه ! بعضیا طول زندگی رو تعریف کردن و بعضیا عرضشو و همشون هم در یکی از جهات جغراییایی زندگی وقت گذروندن و خلاص .

امروز صبح که از خواب پا شدم تصمیم گرفتم تعریف جدید از زندگی رو که مدتیه باهاش درگیرم در اختیار رسانه های عمومی و مردم بزارم تا نامم در تاریخ به عنوان .... ...

...

...

...

ببخشید ! به ذهنم رسید آدما (و همچنین حواها ) یه دوره‏ی زندگی ندارن بلکه دوره های متعدد زندگی دارن که بسته به شخصیت و نوع هر کس از یکی تا میلیونها می رسه . هر دوره ی زندگی آدم از لحظه ای متولد می شه که با یه آدم خاص آشنا می شه ( ایضا با یه حوای خاص ) و طول اون دوره از زندگیش به اندازه ی همون آشناییه

بیخود لبخند ملیح نزنین طبق قوانین اثبات شده ی علمی و غیرعلمی اگر حتی یک مورد مثال وجود داشته باشه بیان فرضیه رو ممکن میکنه حالا هم حداقل خود من چون اینجوری هستم پس می تونم این فرضیه رو اعلام کنم و ... کی جرات داره ردش کنه ؟

همیشه از وقتی که یادم میاد با کسی آشنا می شدم که پر از انرژیهای نو ( تو مایه های خورشیدی و اینا ) و چیزای جدید برام بوده و یه دوره ی خوب زندگیرو با اون شروع کردم تا وقتی که بودم و بوده !

بعدش یه مدتی ( کوتاه یا بلند ) می افتادم رو دور روزمرگی و روزمرگی و به قول خودم زردگی ! کم کم که رو به خاموشی می رفتم و کم مونده بود که کلا بی خیال بشم دوباره با یک نفر آشنا می شدم که روز از نو و زندگی از نو ...

تازگی جاتون خالی با یک نفر آشنا شدم که به قول خودش هورااااااااااااااااااااااااااااا پر از انرژیهای نو و هوای تازه پر از موج دریا، برگ سبز ، حرف نو و خیلی چیزای دیگه که لازمه ی یه زندگی جدید و عالیه احساس می کنم یه زندگی جدید برام شروع شده زندگی که امیدوارم بعد از این مدت زردگی طولانی ، خیلی طولانی تر باشه خیلی دعا کنین ...