هیچ می دونید ؟ خوب این چه سوالیه ؟ حتما می دونید ! برای من جالبه چون تازه فهمیدم ولی برای شما شاید اینقدرا جالب نباشه . همین موضوع انرژی پایه عالم رو می گم دیگه !
شنیدید که کارخانه های خودرو سازی ، خودروهای تولیدی خودشون رو به گروههای مختلف - بر اساس سوخت مصرفی موتور اون خودروها - تقسیم می کنند . مثلا پایه گاز سوز یا بنزین سوز و غیره
حالا چیزی که تازه فهمیدم اینه که موتور عالم هم برپایه یک سوخت اصلی ساخته شده و کار می کنه و اون سوخت اصلی « عشق » است .
عشق به معنای دوست داشتن ، محبت ، مهرورزی ، تعلق خاطر و معنای همه کلماتی که به نوعی بیانگر اون هستند . عشق و محبت ، تنها پایه درست برای حرکت و تداوم حیات انسانی بشر و کل عالم مخلوقه !
درسته که مثال خوبی نیست اما به دلیل کمبود مثال ، همون ماشین رو مثال می زنم . دیدید یا شنیدید که بعضی ها روی ماشین بنزین سوزشون کپسول گاز می بندن تا گازی بشه و همون فرداش منفجر میشه و خلاص ! یا شنیدی که اگر تو ماشین گازوئیلی ، چیز دیگه ای بریزی – حتی اگر طلای خالص باشه – فقط خرج یه موتور سوخته ، رو دست خودت گذاشتی ؟
تو موتور حرکت این عالم – که هرلحظه هم در حال حرکته – باید سوخت تعریف شده خودشو ریخت ، با همون غلظت و استانداردهایی که سازنده تعریف کرده ! نه بیشتر نه کمتر !! بخصوص برای دریافت بهترین کارکرد از اشرف مخلوقات این عالم که انسان باشه ، توجه به این مهم ضروری و حیاتیه !
راستش با توجه به این چیزا که گفتم اوضاعمون چندان تعریفی نداره ، موتورامون مدتهاست که سوخته و چرخامون سالهاست که از حرکت ایستاده و خوشبین ترین و متوجه ترین ما مشغول برق انداختن شیشه ها و نو کردن تو دوزیهامون هستیم !
البته اگه بی انصافی نکنیم چند باری پیش اومده که به اندازه یک رعد و برق ، محبت خالص و واقعی را دادیم و گرفتیم و مدتی کوتاه از نشئه گوارا و بهشتی اون مست بودیم ، اما خود من وقتی به گذشته و حالم نگاه کردم ، یا از مهمترین مسئله – یعنی انرژی عشق برای حرکت – غافل بودم و یا به سرعت برق اونو با هزار چیز دیگه – باربط و بی ربط – قاطی کردم و به خورد روحم دادم .
همونطور که من نمی تونم ، شما هم نمی تونی بگی : " جامعه خراب شده " طرفم بد برداشت کرد" ، " فکر مردم منحرفه " ، " اطرافیان چنین چیزی رو قبول نمی کنن " یا ... چون این انرژی رو باید بدی و بگیری ! بدون اینکه کسی بتونه بگه اول ، دهنده انرژی بوده یا گیرنده اون !
به قول پرویز پرستویی تو فیلم مارمولک "بهت طهارت واجبه ، حرف نزن ، برو آب بکش !"
خیلی خسته ام ، شاید هیچ وقت به اندازه الان خسته نبودم نه اینکه فکر کنید مشکل اکثر مردم رو دارم ، نه ! اتفاقا از لحاظ مالی مشکلی نیست اما یه مشکل بزرگتر هست که دست و پنجه نرم کردن با اون خستم کرده ، این مطلبو اینجا می زنم اگه کسی دلش خواست و تونست کمک فکری کنه !
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم
حدود شش ماهه نامزد کردم ( بگو به سلامتی ) اما با اینکه من و عروس خانم آینده تقریبا با هم هماهنگیم و ای گاه گداری هوای همدیگرو داریم ولی بازم اونقدر حرف و حدیث و حکایت و متل و مثل و پشت چشم نازک و چشم گشاد و دهن بازو موهای سیخ شده دور و برمون درست می کنن که دیگه از کلنجار رفتن باهاشون خسته شدم بهتره بگم خسته شدیم ( افه " ما " رو حال کردین ؟ ) اونقدر اوضاع خسته کننده و اعصاب سابیه که فکر می کنم اگر چرچیل هم بود نمی توانست این همه برنامه و صحنه مختلف رو سیاست ریزی یا مدیریت کند چه برسه به من بچه مظلوم ... مظلوم !
حلا فضا رو تصور کنین تا بهتون بگم که تو محل کارم هم یه مشکل کوچولو با یه رئیس تازه فرود آمده از دماغ یک عدد فیل هندی الاصل ، با نژاد اصلاح شده ؛ پیدا کردم که علی الحساب به ضرب پاچه خواری و دست بوسی ، ماست مالی شده ولی کی سرباز کنه دوباره خدا میدونه !
مثل :
زپلشگ آید و زن زاید و مهمان عزیزی ز در آید !