صــــــور

یک مشت حرف دل برای اهل دل

صــــــور

یک مشت حرف دل برای اهل دل

من روان شناسمو می خوام

خیلی قدیم ترها که آدما صاف و ساده تر بودن و دلاشون مثل آسمون آبی و مثل دریا بزرگ بود خیلی راحت و بی تکلف با هم حرف می زدن و خیلی راحت تر حرف همو می فهمیدن - برخلاف نظر جوونا که اصلا قدیمیهارو قبول ندارن و معتقدند اونا گفتمان فرهنگی و بین تمدنی نداشتن و این کارا باید تو مجمع سازمان ملل مطرح و مورد بررسی قرار بگیره ! - و اگر روزی روزگاری مشکلی یا مسئله ای بینشون پیش میومد با دو سه کلام ساده حلش می کردن و خلاص! باقی رو به بگوو بخند و حکایت متل و مثل می گذروندن ، به مشکلات هم می رسیدن و اطلاعات و اخبار رد و بدل می کردن مسائل بزرگتر و دعواها رو هم کدخدا به روش کدخدا منشی حل می کرد . شب که می‏شد سر راحت رو بالش می ذاشتن و یا علی تا صبح بعد این صبح بود که روز از نو روزی از نو ! بعد تر که یه کم متمدن تر شدن !! شهرا بزرگتر شد درآمدا بالا رفت تجملات زیاد شد چه اتفاقی افتاد ؟ دزد و کلاهبردار زیاد شد پس گزمه و آژان لازم شد و دادگاه و دفتر و دستک و الخ قانون نوشته شد دو برابر جرم هایی که وجود داشت و برای این قانون قانوندان هایی درست شدن که قانونو پیچیده تر کردن تا فقط خودشون بفهمن و دست تو کارشون زیاد نشه بالاخره اونا هم باید نون می خوردن ! حالا همون مردم که با ریش سفیدی و دو تا حرف ساده بزرگترین دعواهاشون حل می شد به قانون دانهایی نیاز داشتن که مترجم دو جانبه باشه بین قانون ، مردم و قانون دان طرف دعوا اسمشون رو هم گذاشتن وکیل هروقت دعواشون می شد زود زنگ می‏زدن به وکیلشون که بدو بیا ما دعوا کردیم ! و اونوقت وکیل این با وکیل اون حرف می زد : طبق بند ماده قانون تبصره موکل شما به موکل من بله ! موکل اون یکی جواب میده بنا بر دادرسی شماره گلاسه مورخ نظام هماهنگ از مصوب موکل شما موکل بنده رو نه خیر ! خلاصه بعد از کلی وراجی و برو بیا و شل کردن سرکیسه ها و بخشیدن از کیسه ها و کشیدن کیسه ، هردو طرف به همه چیز محکوم می شن و جریمه و تعهد و ... دو تا و کیل و قاضی و کارمندان و قانون و غیره و غیره و اون یکی غیره حق الزحمه هاشونو می گیرن و دو طرف دعوا شب می فهمن که هیچی حل نشده پس از فکر و خیال خوابشون نمی بره یا حرفاشونو تو دلشون به هم می زنن یا فکر یه وکیل تازه‏ان تا یه دعوای جدید اقامه کنن و الخ خیلی بعد تر که زمان ما باشه دیگه وکیل و وکیل کشی و نفهمیدن حرف هم و حرف نزدن با هم و قانون و اینا به یه کار روزمره عادی تبدیل شده اما به جاش ما خیلی پیشرفت کردیم و دیگه تو خونه هامون هم نمی تونیم حرف بزنیم دیگه حرفای عادی بین خودمون رو هم نمی فهمیم و چون تجربه بسیار خوب و موفقی داشتیم قبلا با وکلای قانون و دیلماج های قانونی پس سریعا دست به کار شدیم تا برای حرفای خصوصی و کارای شخصیمون هم وکیل بتراشیم تا حرفای ما رو برای همسرمون مادرمون برادرمون خواهرمون پدرمون و دیگرانمون ترجمه و تفسیر کنن و حرفای اونا رو از وکیلاشون بشنون و برای ما ترجمه و تفسیر کنن و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل‏! اینجوری شد که روانشناسا و مشاورا درست شدن و شروع کردن به وکالت ما برای ما !! من حرفامو به مشاور می گم ! او حرفاشو به مشاور میگه ! ما حرفامونو به مشاور میگیم ! به زودی من با مشاور زندگی می کنم ! او با مشاور زندگی میکنه ! ما بی مشاور نمی تونیم زندگی کنیم ! ببخشید همسرم باهام قهر کرده باید اول زنگ بزنم به مشاورم ببینم کی وقت داره ! من روانشناسمو می‏خوام !
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد