صــــــور

یک مشت حرف دل برای اهل دل

صــــــور

یک مشت حرف دل برای اهل دل

نمیدونم

نمیدونم چرا خودکشی حرامه؟!!!!!!!!!!!!!!!! چرا مثلا جمع کردن زباله حرام نیست؟ چراکشتن حیوانات موذی یا انگل حرام نیست؟ چراازبین بردن ویروسهای بیماری زا و مضرحرام نیست؟ چرا خیلی کارهای دیگر از این دست حرام نیست ولی خودکشی برای موجودی مثل من که هم مصرف کننده منابع مورد نیاز انسانهاست . هم بیماری زا و مضره . هم مثل زباله دائم پشت پا و لگد می خوره و اصلا دیده نمیشه حرامه؟!! واقعا نمی دونم....!!!!

غم غربت

زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست 

گر سر کنم شکایت هجران عجیب نیست 

جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش 

کز جان شکیب هست و زجانان شکیب نیست

من روان شناسمو می خوام

خیلی قدیم ترها که آدما صاف و ساده تر بودن و دلاشون مثل آسمون آبی و مثل دریا بزرگ بود خیلی راحت و بی تکلف با هم حرف می زدن و خیلی راحت تر حرف همو می فهمیدن - برخلاف نظر جوونا که اصلا قدیمیهارو قبول ندارن و معتقدند اونا گفتمان فرهنگی و بین تمدنی نداشتن و این کارا باید تو مجمع سازمان ملل مطرح و مورد بررسی قرار بگیره ! - و اگر روزی روزگاری مشکلی یا مسئله ای بینشون پیش میومد با دو سه کلام ساده حلش می کردن و خلاص! باقی رو به بگوو بخند و حکایت متل و مثل می گذروندن ، به مشکلات هم می رسیدن و اطلاعات و اخبار رد و بدل می کردن مسائل بزرگتر و دعواها رو هم کدخدا به روش کدخدا منشی حل می کرد . شب که می‏شد سر راحت رو بالش می ذاشتن و یا علی تا صبح بعد این صبح بود که روز از نو روزی از نو ! بعد تر که یه کم متمدن تر شدن !! شهرا بزرگتر شد درآمدا بالا رفت تجملات زیاد شد چه اتفاقی افتاد ؟ دزد و کلاهبردار زیاد شد پس گزمه و آژان لازم شد و دادگاه و دفتر و دستک و الخ قانون نوشته شد دو برابر جرم هایی که وجود داشت و برای این قانون قانوندان هایی درست شدن که قانونو پیچیده تر کردن تا فقط خودشون بفهمن و دست تو کارشون زیاد نشه بالاخره اونا هم باید نون می خوردن ! حالا همون مردم که با ریش سفیدی و دو تا حرف ساده بزرگترین دعواهاشون حل می شد به قانون دانهایی نیاز داشتن که مترجم دو جانبه باشه بین قانون ، مردم و قانون دان طرف دعوا اسمشون رو هم گذاشتن وکیل هروقت دعواشون می شد زود زنگ می‏زدن به وکیلشون که بدو بیا ما دعوا کردیم ! و اونوقت وکیل این با وکیل اون حرف می زد : طبق بند ماده قانون تبصره موکل شما به موکل من بله ! موکل اون یکی جواب میده بنا بر دادرسی شماره گلاسه مورخ نظام هماهنگ از مصوب موکل شما موکل بنده رو نه خیر ! خلاصه بعد از کلی وراجی و برو بیا و شل کردن سرکیسه ها و بخشیدن از کیسه ها و کشیدن کیسه ، هردو طرف به همه چیز محکوم می شن و جریمه و تعهد و ... دو تا و کیل و قاضی و کارمندان و قانون و غیره و غیره و اون یکی غیره حق الزحمه هاشونو می گیرن و دو طرف دعوا شب می فهمن که هیچی حل نشده پس از فکر و خیال خوابشون نمی بره یا حرفاشونو تو دلشون به هم می زنن یا فکر یه وکیل تازه‏ان تا یه دعوای جدید اقامه کنن و الخ خیلی بعد تر که زمان ما باشه دیگه وکیل و وکیل کشی و نفهمیدن حرف هم و حرف نزدن با هم و قانون و اینا به یه کار روزمره عادی تبدیل شده اما به جاش ما خیلی پیشرفت کردیم و دیگه تو خونه هامون هم نمی تونیم حرف بزنیم دیگه حرفای عادی بین خودمون رو هم نمی فهمیم و چون تجربه بسیار خوب و موفقی داشتیم قبلا با وکلای قانون و دیلماج های قانونی پس سریعا دست به کار شدیم تا برای حرفای خصوصی و کارای شخصیمون هم وکیل بتراشیم تا حرفای ما رو برای همسرمون مادرمون برادرمون خواهرمون پدرمون و دیگرانمون ترجمه و تفسیر کنن و حرفای اونا رو از وکیلاشون بشنون و برای ما ترجمه و تفسیر کنن و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل‏! اینجوری شد که روانشناسا و مشاورا درست شدن و شروع کردن به وکالت ما برای ما !! من حرفامو به مشاور می گم ! او حرفاشو به مشاور میگه ! ما حرفامونو به مشاور میگیم ! به زودی من با مشاور زندگی می کنم ! او با مشاور زندگی میکنه ! ما بی مشاور نمی تونیم زندگی کنیم ! ببخشید همسرم باهام قهر کرده باید اول زنگ بزنم به مشاورم ببینم کی وقت داره ! من روانشناسمو می‏خوام !